۱۳۸۸ آذر ۱۷, سه‌شنبه

داستانک

از وبلاگ یکی از دوستان بلند کردم خودم گفتم تا کسی مثل بعضی ها پشت سرم حرف در نیاره!!!
فردا آخرین روز دادگاه طلاقشان بود. قاضی دادگاه گفته بود: <<تا فردا صبح بروید فکراتون رو بکنید، هر کدامتان فکر کردید هنوز هم می تویند همدیگر رو دوست داشته باشید، به اون یکی تلفن کنه، اگر با هم تماس نگرفتین ساعت نه فردا اینجا باشید...>>
حالا زن با دختر 16 ساله اش در خانه بود و مرد شب را در شرکتی که مدیر عاملش بود گذراند. وقتی فکر کرد باورش شد که به زنش خیلی ظلم کرده، به همین خاطر تلفن را برداشت و شماره منزل را گرفت، یک بار، دو بار... ده بار گرفت. تلفن زنگ می خورد اما کسی گوشی را بر نمی داشت. مرد عصبی شد: <<لابد شماره منو دیده که گوشی را بر نمی دارد... به درک.>>
زن اما... لحظه ای چشم از تلفن بر نداشت و دعا می کرد که مردش تلفن بزند، اما صدای زنگ تلفن در نیامد، او خبر نداشت که دخترش از دست مزاحمان تلفنی، دو شاخه را از پریز کشیده!

۲ نظر:

  1. مگه حرف در آوردن؟؟؟

    پاسخحذف
  2. دوست عزیز در دروازه رو می شه بست دهن مردم رو نه
    به هر حال ما که از این د استان زیبا لذت بردیم.
    مرسی و خسته نباشید.

    پاسخحذف

چگونه نظر دهیم؟
بعد از اینکه نظرتان را داخل کادر پایین نوشتید از قسمت کشویی «نظر به عنوان:» (اون پایینه) گزینه «نام/آدرس اینترنتی» رو انتخاب کنید . آدرس اینترنتی می تواند همان آدرس وبلاگتان باشد که اختیاری است (اگه دلتون خواست بنویسد اگرم که نه خالی بگذاریدش) . بعد از نوشتن اسم و آدرس اینترنتی ( در صورت داشتن ) بر روی دکمه ارسال نظر کلیک کنید تا نظر ارزشمندتان با موفقیت در وبلاگم منتشر بشود.با تشکر موفق باشید