۱۳۸۹ فروردین ۲۱, شنبه

داستانک(پسر جوان و نشانه عشق)

پسری جوان که یکی از مریدان شیفته شیوانا بود، چندین سال نزد استاد درس معرفت و عشق می آموخت. شیوانا نام او را "ابر نیمه تمام" گذاشته بود و به احترام استاد بقیه شاگردان نیز او را به همین اسم صدا می زدند. روزی پسر نزد شیوانا آمد و گفت دلباخته دختر آشپز مدرسه شده است و نمی داند چگونه عشقش را ابراز کند!؟ شیوانا از "ابر نیمه تمام" پرسید:" چطور فهمیدی که عاشق شده ای؟!"پسر گفت:" هرجا می روم به یاد او هستم. وقتی می بینمش نفسم می گیرد و ضربان قلبم تند می شود. در مجموع احساس خوبی نسبت به او دارم و بر این باورم که می توانم بقیه عمرم را در کنار او زندگی کنم!"شیوانا گفت:...
" اما پدر او آشپز مدرسه است و دخترک نیز مجبور است به پدرش در کار آشپزی کمک کند. آیا تصور می کنی می توانی با کسی ازدواج کنی که برای بقیـه همکلاسی هایت غذا می پزد و ظرف های غذای آنها را تمیز می کند.""ابرنیمه تمام" کمی در خود فرو رفت و بعد گفت:" به این موضوع فکر نکرده بودم. خوب این نقطه ضعف مهمی است که باید در نظر می گرفتم."شیوانا تبسمی کرد و گفت:" پس بدان که عشق و احساس تو به این دختر هوسی زودگذر و التهابی گذرا بیش نیست و بی جهت خودت و او را بی حیثیت مکن!"دو هفته بعد "ابر نیمه تمام" نزد شیوانا آمد و گفت که نمی تواند فکر دختر آشپز را از سر بیرون کند. هر جا می رود او را می بیند و به هر چه فکر می کند اول و آخر فکرش به او ختم می شود." شیوانا تبسمی کرد و گفت:" اما دخترک نصف صورتش زخم دارد و دستانش به خاطر کار، ضخیم و کلفت شده است. به راستی بد نیست که همسر تو فردی چنین زشت و خشن باشد. آیا به زیبایی نه چندان زیاد او فکر کرده ای! شاید علت این که تا الان تردید کرده ای و قدم پیش نگذاشته ای همین کم بودن زیبایی او باشد؟!" پسر کمی در خود فرو رفت و گفت:" حق با شماست استاد! این دخترک کمی هم پیر است و چند سال دیگر شکسته می شود. آن وقت من باید با یک مادربزرگ تا آخر عمر سر کنم!"شیوانا تبسمی کرد و گفت:" پس بدان که عشق و احساس تو به این دختر هوسی زودگذر است و التهابی گذرا بیش نیست پس بی جهت خودت و او را بی حیثیت مکن!"پسرک راهش را کشید و رفت. یکی از شاگردان خطاب به شیوانا گفت که چرا بین عشق دو جوان شک و تردید می اندازید و مانع از جفت شدن آنها می شوید. شیوانا تبسمی کرد و پاسخ داد:" هوس لازمه جفت شدن دو نفر نیست. عشق لازم است و "ابر نیمه تمام" هنوز چیزهای دیگر را بیشتر از دختر آشپز دوست دارد."یک ماه بعد خبر رسید که "ابر نیمه تمام" بی اعتنا به شیوانا و اندرزهای او درس و مشق را رها کرده است و نزد دختر آشپز رفته و او را به همسری خود انتخاب کرده است و چون شغلی نداشته است در کنار پدر همسر خود به عنوان کمک آشپز استخدام شده است.یکی از شاگردان نزد شیوانا آمد و در مقابل جمع به بدگویی "ابر نیمه تمام" پرداخت و گفت: " این پسر حرمت استاد و مدرسه را زیر پا گذاشته است و به جای آموختن عشق و معرفت در حضور شما به سراغ آشپزی رفته است. جا دارد او را به خاطر این بی حرمتی به مرام عشق و معرفت از مدرسه بیرون کنید؟!"شیوانا تبسمی کرد و گفت:"دیگر کسی حق ندارد به کمک آشپز جدید مدرسه "ابر نیمه تمام" بگوید. از این پس نام او "تمام آسمان" است. اگر من از این به بعد در مدرسه نبودم سوالات خود در مورد عشق و معرفت را از "تمام آسمان" بپرسید. همه این درس و معرفت برای این است که به مرحله و درک "تمام آسمان " برسید. او اکنون معنای عملی و واقعی عشق را در رفتار و کردار خود نشان داده است."

۱۳۸۹ فروردین ۲۰, جمعه

حکایت شیرین

طبیبی را دیدند که هرگاه به گورستان رسیدی، ردا بر سر کشیدی. از سبب آن پرسیدند.
گفت:(( از مردگان این گورستان شرم دارم، زیرا بر هر که می گذرم، شربت من خورده است و در هر که می نگرم، از شربت من مرده است!))

سخنی با ارزش

سرمایه هركس حرف هایی است كه برای نگفتن دارد---

گزینش استخدامی!


مامور گزینش ارتش رو به اولین جوان متقاضی استخدام:مامور گزینش (با تحکم): دو دو تا؟جوان (۱): چهار تامامور گزینش (با تحکم بیشتر): دو دو تا؟جوان (۱): چهار تامامور گزینش (با تحکم و تعجب): دو دو تا؟جوان (۱): چهار تامامور پایین برگه تقاضای استخدام نوشت: مردود است. به درد ارتش نمی‌خورد. احتمالا روشنفکر است. (!)مامور گزینش ارتش رو به دومین جوان متقاضی استخدام:مامور گزینش (با تحکم): دو دو تا؟جوان (۲): پنج تامامور گزینش (با تحکم بیشتر): دو دو تا؟جوان (۲): پنج تامامور گزینش (با تحکم و تعجب): دو دو تا؟جوان (۲): پنج تامامور پایین برگه تقاضا نوشت: به درد ارتش می‌خوره اما بیش از اندازه احمق است (!)مامور گزینش ارتش رو به سومین جوان متقاضی استخدام:مامور گزینش (با تحکم): دو دو تا؟جوان (۳): سه تامامور گزینش (با تحکم بیشتر): دو دو تا؟جوان (۳): چهار تامامور گزینش (با تحکم و تعجب): دو دو تا؟جوان (۳): پنج تامامور پایین برگه تقاضا نوشت: برای ارتش ایده‌آل است: احمق ولی مایل به پیشرفت (!)

۱۳۸۹ فروردین ۱۹, پنجشنبه

پاسخ کامنت ها و ادامه بحث!


سلام خدمت دوستان شکلاتی خودم و به خصوص دو دوست عزیزم که از راهنمایی های آنها واقعا در حال متحول شدن هستم,تازه تصمیم گرفته بودم کتابی را که dr.eliگفته بود تهیه کنم که خبر شکه کننده ای به من داده شد:طتبیق واحدم نیامده!!!وزارت علوم لطف فرمودند و واحد دانشگاهی کاردانی بنده را تایید نکرده اند برایم قابل درک نیست چگونه دانشگاهی در کشور مدرک صادر می کند ولی وزارت علوم قبولش ندارد؟حالا دانشگاه بی خودی هم نبوده دانشگاه آزاد واحد کرج!!!البته بیشتر فکر کنم به خاطر این مشکل ایجاد شده که ما کرج قبول شدیم ولی در واحد شهر قدس واحد هایمان را گذراندیم,بگذریم به قول کتابی که در حال خواندنش هستم با نام راز:با استقبال از اندیشه های منفی کائنات نیز رویداد های منفی به سوی ما روانه می کنند,تمامی سعی خود را خواهم کرد که انسانی موفق باشم به امید روزی که از موفقیت هایم در این وبلاگ بنویسم
*****************************************
*****************************************
خدمت ناشناس عزیز و دوست داشتنی عرض کنم:(چقدر جالبه آدم به یک ناشناس علاقه داشته باشه,نه؟)
توضیحات جامعی دادید ولی دو سوال در ذهنم باقی ماند یعنی 3 سوال:
سوال 1:برنامه پیشنهادی شما برای در بورس بودن در بازار کار چیست؟خوب من هدف اصلیم یک اشتغال مناسب است
سوال 2:به نظر شما بهترین شیوه یادگیری چیست و کتاب پیشنهادی که به درد بازار کار بخورد چیست؟
سوال 3:شما چرا ناشناسید؟
خدمت استاد بزرگوارم خانمdr.eliاز راهنمایی های گرانبهای شما متشکرم و آویزه گوش خود خواهم کرد ولی 3 سوال دارم اگر اشکالی ندارد بپرسم:
سوال اول:به نظر استاد عزیز یادگیری شبکه برای بازار کار مفید تر است یا برنامه نویسی؟
سوال دوم:یک سوال رو راست به نظر شما با یادگیری برنامه نویسی چقدر احتمال استخدام است؟
سوال سوم:شما استاد کامپیوتر هستید؟
دوست عزیز رنگین کمان مثل همیشه به وبلاگ شما سر می زنم زیرا برایم جذاب است
و دوست عزیز یاسمن داستانت غم انگیز بود از صمیم قلب آرزو می کنم واقعی نباشد!
و با تشکر از همه دوستانی که به وبلاگ من سر زدن و نظر ندادن!

داستانک(استخدام)

یک شرکت بزرگ قصد استخدام یک نفر را داشت. بدین منظور آزمونی برگزار کرد که یک پرسش داشت. پرسش این بود:شما در یک شب طوفانی در حال رانندگی هستید. از جلوی یک ایستگاه اتوبوس می‌گذرید. سه نفر داخل ایستگاه منتظر اتوبوس هستند. یک پیرزن که در حال مرگ است. یک پزشک که قبلاً جان شما را نجات داده است. یک خانم/آقا که در رویاهایتان خیال ازدواج با او را دارید. شما می‌توانید تنها یکی از این سه نفر را سوار کنید. کدام را انتخاب خواهید کرد؟ دلیل خود را شرح دهید...قاعدتاً این آزمون نمی‌تواند نوعی تست شخصیت باشد زیرا هر پاسخی دلیل خودش را دارد.پیرزن در حال مرگ است، شما باید ابتدا او را نجات دهید. هر چند او خیلی پیر است و به هر حال خواهد مرد.شما باید پزشک را سوار کنید. زیرا قبلاً جان شما را نجات داده است و این فرصتی است که می‌توانید جبران کنید. اما شاید هم بتوانید بعداً جبران کنید.شما باید شخص مورد علاقه‌تان را سوار کنید زیرا اگر این فرصت را از دست دهید ممکن است هرگز قادر نباشید مثل او را پیدا کنید.از دویست نفری که در این آزمون شرکت کردند، شخصی که استخدام شد دلیلی برای پاسخ خود نداد. او نوشته بود:سوئیچ ماشین را به پزشک می‌دهم تا پیرزن را به بیمارستان برساند و خودم به همراه همسر رویاهایم منتظر اتوبوس می‌مانیم.

۱۳۸۹ فروردین ۱۷, سه‌شنبه

یاری سبز شما دوستان

سلام یک تشکر از دوستانم که امید وارم کرده اند(تا حدودی) در این پست در حالی که گفته های پست قبلی رو تکرار می کنم به پاسخ کامنت های زیبای شما همراهانم می پردازم:
***************
***************
خدمت دوستان عزیز خودم عرض کنم:سوالات دوستان این را تداعی کرد که دوستان توانمندی دارم و می توانم امیدوار باشم می توانم از این مشکل رها شوم ولی نیاز به توضیحات بیشتر است:آخرین مدرک اخذ شده بنده فوق دیپلم کامپیوتر نرم افزار بود حالا هم در حال تحصیل در مقطع لیسانس نرم افزار کامپیوتر هستم ولی همچنان نمی دانم چگونه باید برنامه نویسی را یاد بگیرم تا برای کار و کسب در آمد مفید باشد ,واضح تر عرض کنم:آنچه را که برای استخدام نیاز دارم چیست؟واقعا نمی دانم و احساس سر در گمی می کنم و به قول پست قبلی ام هم اکنون نیازمند یاری سبزتان هستم!
**************
**************
استاد گرامی مهندس dr eli:از راهنمایی صادقانه شما بسیار سپاس گذارم ,واقعا امیدوارم کردید ولی یک سوالی که در ذهنم باعث می شود نتوانم به راحتی مطالعه کنم این است:بر چه مبنایی باید مطالعه کنم؟یعنی خروجی مطالعه من باید چه باشد؟واضح تر بگویم من می خواهم برای استخدام خودم را آماده کنم ولی هنوز نمی دانم در یک شرکت از زبان برنامه نویسی چه استفاده ای می شود اصلا یک پروژه شرکت چه شکلی است؟تا اینجا با هدایت شما #c رابرای یادگیری انتخاب کرده و بانک اطلاعاتی 2005sql server .
و اما مهندس پوریا حداد گرامی مطمئن باش تمامی اطلاعاتی را که به دست می آورم در وبلاگم برای همه مهندسین سردرگم مثل خودم قرار می دهم.
و ناشناس گرامی شما فرمودید که در گرایش نرم افزار بجز برنامه نویسی می توان کارهای دیگری نیز انجام داد خواهشمندم توضیحات بیشتری بدهید و در مورد پیش رفتن با یک پروژه شاید مشکل اصلی من این است هیچ پروژه ای را ندیده و سرغ ندارم منظورم دفترچه تلفن یا امثالهم نیست پروژه ای که شبیه پروزه های یک شرکت باشد تا در محیط کاری قرار بگیرم نظر شما چیست؟
و azadandish عزیز با آن مثبت نگری همیشگی خدمتتون عرض کنم من آرزومند خوشبختی تمامی اطرافیانم هستم به خصوص خوانندگان وبلاگم مطمئن باشید شما ها حتما در شادیهای من شریک خواهید بود ممنون.

۱۳۸۹ فروردین ۱۶, دوشنبه

توضیحات پست قبلی

خدمت دوستان عزیز خودم عرض کنم:
سوالات دوستان این را تداعی کرد که دوستان توانمندی دارم و می توانم امیدوار باشم می توانم از این مشکل رها شوم ولی نیاز به توضیحات بیشتر است:
آخرین مدرک اخذ شده بنده فوق دیپلم کامپیوتر نرم افزار بود حالا هم در حال تحصیل در مقطع لیسانس نرم افزار کامپیوتر هستم ولی همچنان نمی دانم چگونه باید برنامه نویسی را یاد بگیرم تا برای کار و کسب در آمد مفید باشد ,واضح تر عرض کنم:آنچه را که برای استخدام نیاز دارم چیست؟واقعا نمی دانم و احساس سر در گمی می کنم و به قول پست قبلی ام هم اکنون نیازمند یاری سبزتان هستم!

یاری به مهندسی جوان


از همه اساتید دانشجویان مهندسان وکلیه دوستانی که با رایانه سر و کار دارند خالصانه می خواهم به یاری من بشتابند

واقعا یک مهندس کامپیوتر چه باید بداند؟یک مکانیک می داند باید ماشین را به کار بی اندازد آشپز می داند باید غذا تحویل دهد ولی یک مهندس کامپیوتر باید چه کند و چه تحویل دهد؟به عنوان مثال از برنامه #cچگونه استفاده کند که در بازار کار موفق باشد!کاش عمران خوانده بودم و به راحتی می دانستم باید خانه ای را به سر انجام برسانم,به قول آگهی تلویزیون هم اکنون نیازمند یاری سبزتان هستیم.