۱۳۸۸ آذر ۲۷, جمعه

نامه ی آبراهام لینکلن به آموزگار پسرش

پسرم باید بداند که همه ی مردم عادل و صادق نیستند
به پسرم بیاموزید ، که به ازای هر شیاد انسان های درست و صدیق هم وجود دارند
به او بگویید در ازای هر دشمن ، دوستی هست
به او بیاموزید ، در ازای هر سیاستمدار خودخواه رهبر با حمیتی هم وجود دارد
به بیاموزید ، از باختن پند بگیرد و از پیروز شدن لذت ببرد
پسرم را از غبطه خوردن بر حذر دارید
به پسرم بگویید : تعمق کند و به پرندگان در حال پرواز در آسمان دقیق شود .
بگویید به گل های درون باغچه ، به زنبورهایی که در هوا پواز می کنند دقیق شود
به پسرم بیاموزید ، در مدرسه بهتر این است که مردود شود اما با تقلب به قبولی نرسد
به او بگویید به عقایدش ایمان داشته باشد حتی اگر همه در جهت خلاف او حرف بزنند
به پسرم یاد بدهید که همه ی حرف ها را بشنود و سخنی که به نظرش درست میرسد انتخاب کند
اگر میتوانید به پسرم یاد دهید که در اوج اندوه تبسم کند
بگویید میتواند برای فکر و شعورش مبلغی تعیین کند اما قیمت گذاری برای دل بی معنا است
ارزش های زندگی را به پسرم آموزش دهید و بگویید هرگز تسلیم هیاهو نشود

۱۳۸۸ آذر ۲۶, پنجشنبه

ارزش خار

شاید آن که فکر می کنیم مزاحم است پلی باشد برای ما بسوی خوشبختی,زود قضاوت نکینم
*************************************************
غنچه از خواب پریدو گلی تازه به دنیا آمد
خار خندید و به گل گفت سلام
و جوابی نشنیدخار رنجید
ولی هیچ نگفت
ساعتی چند گذشت
گل چه زیبا شده بود
دست بی رحمی آمد نزدیک
گل سراسیمه ز وحشت افسرد
لیک آن خار در آن دست خلید
و گل از مرگ رهید
صبح فردا که رسید
خار با شبنمی از خواب پرید
گل صمیمانه به او گفت سلام

اگر زندگی اجبار بود!


کاش زندگی اجبار بود نه اختیار
در این صورت شیطونی وجود نداشت تا آدم ها را به جهنم بکشد
اصلا در این صورت نیازی به جهنم نبود
در این صورت دلی نمی شکست
در این صورت اشکی جاری نمی شد
در این صورت کسی دل تنگ نمی شد
در این صورت غم بر روی انسان ها تاثیر نمی گذاشت
در این صورت کسی از سختی های زندگی نمی نالید
در این صورت کسی از شکست عشقی دنیا را برای خودش تار نمی کرد
در این صورت وجدان می مرد
اما ...نمی توان همه و همه را با یک خنده و این که خودمان انتخاب کنیم و بگوییم خئایا ممنونم,عوض کرد!

سر جلسه امتحان!

به مناسبت نزدیک شدن به فصل امتحانات این شعر بی مناسبت نیست

چگونه دروغگو ها را بشناسیم؟

شاید مطلب ذیل بی ارتباط با سوال هفته نباشد,اگر بتوانیم بفهمیم چه کسی دروغ می گوید شاید زندگیمان بهتر شود,می گویم شاید چون به شرطی این اتفاق می افتد که خودمان دروغگو نباشیم(بلا نسبت دوستان شکلاتی!!!)
افراد دروغگو معمولا از نظر نوع رفتاری با یکدیگر شباهت بسیاری دارند که دانستن برخی از خصوصیات به ما کمک می کند که تا حدودی انسان دروغگو را بشناسیم برخی از علائم و روشهایی که باعث شناهخت دروغگو می شود عبارتند از
1
چشمان کسانی که دروغ می گویند یا بازتر از حد معمول است یا دائما چشمهای آنان به نقاط مختلف حرکت می کند. در عین حال آنها معمولا از نگاه مستقیم به شما احساس ناراحتی می کنند و سعی می کنند مستقیما به شما نگاه نکنند
2
گاهی اوقات افراد دروغکئ بخشی از صورت یا دهانشان را هنگام حرف زدن می پوشانند.
3
وقتی از آنها سوال می شود دماغ یا گوششان را به حالت عصبی می خارانند.
4
فرد دروغگو معمولا هنگام حرف زدن حرکت اضافی زیادی از خود بروز می دهد.
5
در هنگام حرف زدن زیاد تپق می زنند و اشتباهات فراوان گفتاری را سعی می کنند به گونه ای بپوشانند.
6
آنها همیشه کلی گویی می کنند و بارها این کلیات را تکرار می کنند و با این کار تلاش می کنند تا خودشان را قانع کنند.
7
آنها سعی می کنند به گونه ای گیج و مبهم سخن بگویند و با این کار به شما اجازه نمی دهند تا حرفهای آنان را تجزیه کنید.
8
هنگامی که سعی دارید در مورد موصضوع مورد بحث از آنها سوال کنید بلافاصله موضوع بحث را عوئض می کنند.
9
حتی سوال شما را متوجه شوند چنین وانمود می کنند که سوال شما را نشنیده اند و با این کار به بحث خاتمه می دهند.
10
اگر می خواهید مطمئن شوید مه او دروغ کفته است چند روز بعد راجع به موضوعی که در مورد آن دروغ گفته است ار او سوال کنید تا برایتان یک داستان با مظالب متفاوت تعریف کند.
11
اگر قدری به صحبت آنها شک دارید شما را متهم به بی اعتمادی می کند و خیلی سریع با این کار به بحث خاتمه می دهد.
12
آدم های دروغگو معمولا پر حر ف هستند و در مورد هر چیزی اظهار نظر می کنند.
13
افراد دروغگو معمولا کسانی هستند که در زندگی شخصی یا خانوادگی دچار مشکل هستند. پس در مورد حرفهای چنین افرادی بیشتر دقت نمایید.
14
تن صدای افراد دروغگو در هنگام دروغ گفتن معمولا بالاتر از حد طبیعی است.
15
خنده های بی دلیل و بی گاه در هنگام صحبت کردن یکی دیگر از علائم افراد دروغگو است
16
آدمهای دروغکو همیشه سعی می کنند حرفهای زیبا و جذاب به زبان بیاورند و با این کار می خواهند امکان کشف حقیقت را از ما سلب کنند.نکته پایانی این که اگر چه که شاید افراد دروغگو در کوتاه مدت بتوانید حقیقت را از دیگران پنهان کنند اما زمان باعث خواهد شد که همیشه افراد دروغگو رسوا شوند و هیچ گته حقیقت پنهان نخواهد ماند, اگرچه شاید مدت زمان طولانی پنهان بماند

عاقبت چت!!!


۱۳۸۸ آذر ۲۵, چهارشنبه

عشق به زبانی دیگر!

شاید زبان بیگانه دانستنش دنیایی جدید را بر روی آدمی باز کند دیگر گذشت زمانی که اکثریت مردم عامی ارزش زبان دوم را نمی دانستند و باید با آنها ساعت ها سر و کله می زدی تا ثابت کنی زبان دوم چیز بدی نیست مخصوصا اگر انگلیسی که بود روزها طول می کشید,امروزه فراگیری زبان دوم از همان دوران کودکی آغاز می شود جملات زیر عاشقانه است از کودکان با سواد خواهش می کنم مطلب دیگری از وبلاگ را مطالعه کنند تا دنیای جدیدشان بوی عشق و عاشقی نگیرد!!!
عشق اقیانوس وسیعی است که دو ساحل رابه یکدیگر پیوند میدهد
love is wide ocean that joins two shores
زندگی بدون عشق بی معنی است و خوبی بدون عشق غیر ممکن
life whithout love is none sense and goodness without love is impossible
عشق ساکت است اما اگر حرف بزند از هر صدایی بلند تر خواهد بود
love is something silent , but it can be louder than anything when it talks
عشق آن است که همه خواسته ها را برای او آرزو کنی
love is when you find yourself spending every wish on him
عشق گلی است که دو باغبان آن را می پرورانند
love is flower that is made to bloom by two gardeners
عشق گلی است که در زمین اعتماد می روید
love is like a flower which blossoms whit trust
عشق یعنی ترس از دست دادن تو
love is afraid of losing you
پاسخ عشق است سوال هر چه که باشد
no matter what the question is love is the answer
وقتی هیچ چیز جز عشق نداشته باشید آن وقت خواهید فهمید که عشق برای همه چیز کافیست
when you have nothing left but love than for the first time you become aware that love is enough
زمانی که همه چیز افتاده است عشق آن چیزی است که بر پا می ماند
love is the one thing that still stands when all else has fallen
عشق مثل هوایی است که استشمام می کنیم آن را نمی بینیم اما همیشه احساس و مصرفش می کنیم و بدون ان خواهیم مرد
love is like the air we breathe it may not always be seen, but it is always felt and used and we will die without it

۱۳۸۸ آذر ۲۴, سه‌شنبه

ازدواج چیست؟

زن : بازم جلو جمع به من گفتی احمق؟
شوهر : ببخشید عزیزم! نمی دونستم این راز باید فقط بین من و تو باقی بمونه!!
این از من و حالا یه داستان از وبلاگ دوستان:
*************************************************************
پیش بابایی می روم و از او می پرسم: «ازدواج چیست؟»، بابایی هم گوشم را محکم می پیچاند و می گوید: «این فضولی ها به تو نیومده، هنوز دهنت بوی شیر میده، از این به بعد هم دیگه توی خیابون با دخترای همسایه ها لی لی بازی نمی کنی، ورپریده!»، متوجه حرف های بابایی و ربط آنها به سوالم نمی شوم، بابایی می پرسد: «خب حالا واسه چی می خوای بدونی ازدواج یعنی چی؟!»، در حالی که در چشمهایم اشک جمع شده است می گویم: «بابایی بهتر نیست اول دلیل سوالم رو بپرسید و بعد بکشید؟!»، بابایی با چشمانی غضب آلوده می گوید: «نخیر! از اونجایی که من سلطان خانه هستم و توی یکی از داستان ها شنیدم سلطان جنگل هم همین کار رو می کرد و ابتدا می کشید و سپس تحقیقات می کرد، در نتیجه من همین روال را ادامه خواهم ...» بابایی همانطور که داشت حرف می زد یک دفعه بیهوش روی زمین افتاد، باز هم مامانی با ملاقه سر بابا رو مورد هدف قرار داده بود، این روزها مامان به خاطر تمرین های مستمرش در روزهای آمادگی اش به سر می بره و قدرت ضربه و هدفگیری اش خیلی خوب شده، ملاقه با آنچنان سرعتی به سر بابایی اصابت کرد که با چشم مسلح هم دیده نمی شد.
مامانی گفت: «در مورد چی صحبت می کردین که باز بابات جو گیر شده بود و می گفت سلطان خونه است؟!»، و من جواب دادم: «در مورد ازدواج»، مامانی اخمهاش توی همدیگه رفت و ماهیتابه رو برداشت و به سمت بابایی که کم کم داشت بهوش می یومد قدم برداشت، مامانی همونطور که به سمت بابایی می یومد گفت: «حالا می خوای سر من هوو بیاری؟! داری بچه رو از همین الان قانع می کنی که یه دونه مامان کافی نیست؟! می دونم چکارت کنم!»، مامانی این جمله رو گفت و محکم با ماهیتابه به سر بابایی زد و بابایی دوباره بیهوش شد.
بعد از بیهوش شدن بابایی، مامان ازم خواست کل جریان رو براش توضیح بدم، منهم گفتم که موضوع انشا این هفته مون اینه که «ازدواج را توصیف کنید.»، بابایی که تازه بهوش اومده بود گفت: «خب خانم! اول تحقیق کن، بعد مجازات کن! کله ام داغون شد!»، و مامانی هم گفت: «منم مثل خودت و اون آقا شیره عمل می کنم، عیبی داره؟!»، بابایی به ماهیتابه که هنوز توی دستای مامانی بود نگاهی کرد و گفت: «نه! حق با شماست!»، مامانی گفت: «توی انشات بنویس همه ی مردها سر و ته یه کرباس هستند!» بابابزرگ که گوشه ی اتاق نشسته بود و داشت با کانالهای ماهواره ور می رفت و هی شبکه عوض می کرد متوجه صحبت های ما شد و گفت: «نوه ی گلم! بیا پیش خودم برات انشا بگم!»، مامانی هم گفت: «آره برو پیش بابابزرگت، با هشت ازدواج موفق و دوازده ازدواج ناموفقی که داشته می تونه توضیحات خوبی برات در مورد ازدواج بگه!»پیش بابابزرگ می روم و بابابزرگ می گوید: «ازواج خیلی چیز خوبی است، و انسان باید ازدواج کند ... راستی خانم معلمتون ازدواج کرده؟ چند سالشه؟ خوشـ ...»، بابابزرگ حرفهایش تمام نشده بود که این بار ملاقه ای از طرف مامان بزرگ به سمت بابابزرگ پرتاب شد، البته چون مامان بزرگ هدفگیری اش مثل مامانی خوب نیست ملاقه به سر من اصابت کرد.به حالت قهر دفترم رو جمع می کنم و پیش خواهر می روم، نمی دانم چرا با گفتن موضوع انشا در چشمانم خواهرم اشک جمع می شود، و وقتی دلیل اشک های خواهر رو می پرسم می گوید: «کمی خس و خاشاک رفت توی چشمم!»، البته من هر چی دور و برم رو نگاه می کنم نشانی از گرد و خاک نمی بینم، به خواهر می گویم: «تو در مورد ازدواج چی می دونی؟» و خواهرم باز اشک می ریزد.ما از این انشا نتیجه می گیریم بحث در مورد ازدواج خیلی خطرناک است زیرا امکان دارد ملاقه یا ماهیتابه به سرمان اصابت کند، این بود انشای من، با تشکر از اهالی خانه که در نوشتن این انشا به من کمک کردند!

کودکان وبلاگ نویس خارج از کشور!



وبلاگ‌نویسی به دنیای کودکان نیز راه یافته است. پارمیدا مصطفائی، اروند درویش و محمد پارسا فطرس از وبلاگ‌هایشان سخن می‌گویند، وبلاگ‌هائی که از مرگ پدر بزرگ تا فیلم مورد علاقه و آزاد کردن فنج‌ها را در بر‌می‌گیرد.
کودکان امروز با اینترنت بزرگ می‌شوند. آنها مسحور این دنیای مجازی، غرق در گشت‌زنی،‌کشف و گاهی هم خلق
می‌شوند. دنیای امروز این فرصت را به کودک داده تا در این دنیای مجازی به نام خود بنویسد و از شادی‌هایش و امیدهایش بگوید. مهم نیست واقعه چه باشد، هر چه که باشد اگر در ذهن کودک تکانی اثربخش ایجاد کند، او از آن می‌نویسد.
آن واقعه می‌تواند آزاد کردن فنچ‌های
پارمیدا باشد که چون طاقت بودن در قفس را نداشتند،‌در اتاق آزادانه می‌چرخیدند، اما در اتاق هم آنقدر بی‌قراری کردند تا بالاخره آزاد شدند: «مثلا همین‌جوری پی‌پی می‌کردن، رو تابلوهامون پی‌پی‌می‌کردن، تخم‌هاشونم خوردند، بعد قفس رو باز کردم، پنجر‌ه‌رو باز کردم، آزادشون کردم، آزادشون کردم برن دوست پیدا کنند.».

یا ماجرای رفتن به نمایشگاه کتاب: « اووو، یادمه رفتم نمایشگاه کتاب پیش خاله‌سارا. بعد اونجا ماهیگیری کردم، نقاشی کردم، قاب عکس هم درست کردم، بعد ماهی هم گرفتم اوردم خونه. ماهی راستکی‌ نه‌ها، ماهی اسباب‌بازی.».
پارمیدا مصطفایی، دختر ۶ ساله‌ی محمد مصطفایی، وکیل دادگستری در تهران، است. او می‌گوید، از ۵ سالگی وبلاگ نوشته چون: « بابام گفت، من هم قبول کردم.».
پارمیدا از پدر وبلاگ‌نویس و مادرش کمک می‌گیرد: «من می‌گم به مامان یا بابام می‌نویسه.».

نقش‌والدین در وبلاگ‌نویسی کودکان
به نظر می‌رسد والدین وبلاگ‌نویس و علاقمند به نوشتن در سوق دادن کودکان به وبلاگ‌نویسی تأثیر بسزایی دارند،‌مانند اروند درویش، پسر ۹ ساله‌ی محمد درویش که خود نویسنده‌ی وبلاگ "مهار بیابان‌زایی" است.

وبلاگ
اروند هم گاهی مانند پدرش رنگ و بوی دفاع از محیط زیست را دارد، مثل روزی که اروند از کندن علف‌ها ناراحت شد و با بچه‌ها دعوا کرد: «من رفتم پیش بچه‌ها بعد بچه‌ها هی علف‌ها رو می‌کندن بعد من بهشون گفتم نکنین، بعد اونها برای اینکه منو بیشتر اذیت کنن بیشتر دوتا ـ پنج‌تا پنج‌تا می‌کندند.».
اروند می‌گوید، تحت تأثیر پدرش و با کمک او از ۴ سالگی شروع به وبلاگ‌نویسی کرده است. او می‌گوید: ‌وبلاگ نوشته‌ام چون «دلم می‌خواست که خاطرات زندگیم و همه چیزم یادم باشه.».

اروند از چه می‌نویسد؟ گاهی از خاطرات خوش: «امروز من رفتم رتبه‌ی اول در کشور شدم. می‌خوام این رو هم بنویسم که بزرگ شدم یادم باشه.».
یا گاهی هم از اتفاقات بد، مثل روزی که در پیتزا فروشی پدر ناراحتش کرد: « من دلم می‌خواست، همه چیز رو خودم بیارم. مسئولیت‌پذیر باشم بعد ناراحت شدم که پدرم نذاشت
همه‌ش رو بیارم.».
یا روزی که پدربزرگ مرد: « آخه اون شب بارون اومد بعد من از دائیم پرسیدم، دائی جان چرا امشب بارون میاد. امشب که فصل تابستونه غیر ممکنه که بارون بیاد، بعد دائیم گفت، وقتی آدم‌های خوب می‌میرند، بارون می‌باره.».
اندوه مرگ یک عزیز در وبلاگ
محمد پارسا فطرس ، پسر ۹ ساله‌ای که از ۴ سالگی مقیم آلمان است نیز به چشم می‌خورد. او می‌گوید، وبلاگ‌نویسی را از ۷ سالگی به تشویق پدرش که خود نویسنده‌ی یک وبلاگ است شروع کرده و در نوشتن آن گاهی از پدر و مادر کمک می‌گیرد: «بابای من از قبل وبلاگ داشت و بهم گفت که خیلی خوبه که تو هم داشته باشی و من خودم گفتم باشه.».
پارسا از چه می‌نویسد؟: «چیزهایی که دوست دارم از مدرسه‌ام، از دوستام، دیگه از خودم می‌نویسم که مثلا چی می‌خورم یا اگر مادربزرگم بمیره این رو می‌نویسم.».
پارسا از دوستانش می‌نویسد: «هفت تا دوستم دارم یه‌دونش ترکه. در مورد اونهایی که از همه بیشتر دوست دارم می‌نویسم.».
پارسا هم گاهی از محیط زیست می‌‌نویسد: « مثلا در مورد اینکه آدم‌ها زیاد درخت خراب نکنن، که بیشتر از دوچرخه استفاده کنند به جای ماشین.» و گاهی از فیلم و DVD که خیلی دوستش دارد، مثل فیلم der König von Narnia یا "شاه نارنیا": « اونو خیلی می‌بینم. یه چیزی مثل جنگه اما جنگ نیست که چهار تا بچه‌اند که جنگ می‌کنند.».
اما دنیای پارمیدا کمی رنگین‌تر است، مثل روزی که در مدرسه سرود ایران را خواند: «یادم می‌آد وقتی می‌خواستیم ایران رو بخونیم لباس محلی پوشیدیم. همه‌دوستام لباس پوشیده بودند. همه‌شون رنگارنگ شده بودند. دوستم الناز مثل عروس شده بود.».
یا روزی که مونوپولی برایش خریدند: «مونوپولی خیلی باحاله. باهاش بازی کردم. یه چیزم داره باید خونه درست کنیم. باید سه تا بذاریم یه سقف روش بذاریم، خونه درست باشه تا بالا. طلایی‌هم هست، او طلایی‌ها رو باید آخر سر بذاریم. هر کی اول از هم طلایی‌ها رو گذاشت، اون برنده است.».
یا روزی که او پدر را بخشید: «اون موقع داشتیم شوخی می‌کردیم. بابام می‌خواست منو گاز بگیره، بازی کردیم، یکهو سرم خورد به این گوشه‌ای که سفته درد گرفت. بعد بابام معذرت‌خواهی کرد، بوسش کردم، من هم بخشیدمش.».
حتی روزی که دندانش را مادربزرگ با نخ کشید: «در مورد دندون‌هامم یک ذره صحبت کنیم دیگه. یک روز دندونم لق شد، بعد رفتم پیش مامانم، مامان‌بزرگم با نخ دندونم رو کشید. بعد خون آمد، اما درد نداشت، گذاشتم زیر بالش. یک جایزه‌ی خوشگل گرفتم، اکلیل داشت با چسب‌اکریلی با پروانه. ما باید پروانه‌ها رو رنگ می‌کردیم، من صورتی رنگ کردم، بابام آبی رنگ کرد، اما خط خطی کرد. بعد هم مامانم رنگ نکرد، اما گفت من رنگ کنم.».
پارمیدا،‌اروند و پارسا می‌خواهند وبلاگ‌نویسی را ادامه دهند و برای نوشته‌های بعدی هم طرحی در سر دارند.
پارمیدا: امروز هم می‌خواهم یک پست بذارم در مورد مدرسه، اینقدر خوردم، بعد رفتم توی کتابفروشی کتاب خریدیم. یک توپ هم گرفتم.
اروند: می‌خواهم بزرگ شدم مثل پدرم وبلاگ بنویسم.
پارسا: دوست دارم بعدا هم ادامه بدهم.

نویسنده: فریبا والیات

در رتبه بندي ۱۰۰ دانشگاه برتر خاورميانه، دانشگاه پيام نور بالاتر از بسياري دانشگاهها قرار گرفت

در رتبه بندي ۱۰۰ دانشگاه برتر خاورميانه، دانشگاه پيام نور بالاتر از دانشگاه آزاد و حتي دانشگاههاي سراسري اروميه، الزهرا، شهيد بهشتي و بسياري ديگر قرار گرفت. در اين رتبه بندي كه در هر سال، بر اساس خصوصيات وبومتريك انجام ميشه، دانشگاه پيام نور رتبه ۳۲ خاورميانه و ۳۸۳۲ جهان را براي سال ۲۰۰۸ كسب كرد كه نسبت به سال قبل، ۱۰۸۳ پله صعود داشته است.گفتني است در رده بندي ۱۰۰ دانشگاه برتر خاورميانه دانشگاههاي ايران جايگاه قابل توجهي دارند. در جدول زير اسامي ۱۰۰ دانشگاه برتر خاورميانه همراه با رتبه جهاني آنها آورده شده است.

۱۳۸۸ آذر ۲۳, دوشنبه

داستانک(عاشقانه)

آیا شما حاضرید برای عشقتان جان فدا کنید؟داستان زیر را با زندگی خود مقایسه کنید نمره عشق شما چند است؟
****************************************************************
زن وشوهر جوانی سوار برموتورسیکلت در دل شب می راندند.انها از صمیم قلب یکدیگر را دوست داشتند.زن جوان: یواشتر برو من می ترسممرد جوان: نه ، اینجوری خیلی بهتره!زن جوان: خواهش می کنم ، من خیلی میترسممردجوان: خوب، اما اول باید بگی دوستم داریزن جوان: دوستت دارم ، حالامی شه یواشتر برونیمرد جوان: مرا محکم بگیرزن جوان: خوب، حالا می شه یواشتر برونی؟مرد جوان: باشه ، به شرط این که کلاه کاسکت مرا برداری و رویسرت بذاری، اخه نمی تونم راحت برونم، اذیتم می کنهروز بعد روزنامه ها نوشتندبرخورد یک موتورسیکلت با ساختمانی حادثه آفرید.در این سانحهکه بدلیل بریدن ترمز موتور سیکلت رخ داد،یکی از دو سرنشین زنده ماند و دیگری در گذشتمرد جوان از خالی شدن ترمز آگاهی یافته بود پس بدون این که زنجوان را مطلع کند با ترفندی کلاه کاسکت خود را بر سر او گذاشتو خواست برای آخرین بار دوستت دارم را از زبان او بشنود و خودشرفت تا او زنده بماندو این است عشق واقعی. عشقی زیبا

سایت جعلی پیام نور!!!باور کردنی نیست!

عامل سایت جعلی دانشگاه پیام نور که اقدام به درج آگهی استخدام کرده بود دستگیر شد. به گزارش واحد مرکزی خبر ، سرپرست اداره حقوقی دانشگاه پیام نور گفت: متعاقب وصول گزارش تخلف سایت WWW.S-pnu.ac.ir ، موضوع در دادسرای ویژه رسیدگی جرائم رایانه ای از طرف اداره حقوقی دانشگاه پیام نور مطرح و پیگیری شد.رسول ابافت افزود: بر حسب اعلام اداره آگاهی تهران مرتکب در شهرستان هشترود بازداشت و حساب بانکی مربوط مسدود شد.وی گفت: این سایت جعلی با درج آگهی استخدام به نام دانشگاه پیام نور و همچنین اختصاص شماره حسابی جهت واریز مبلغ 000/70ریال به عنوان حق ثبت نام اقدام به اخاذی کرده بود.

سیامک رحیم پور باید جوابگوی اتهاماتش باشد

این که نمی شود هر که دلش خواست به دیگری تهمت بزند سیامک رحیم پور به نظر می آید برای مطرح شدن در مجامع فوتبالی این کار را کرده سیامک جان خدا کمکت کند از این دنیا بگذریم آخرت را فراموش کرده ای؟؟؟
************************************************************
به گزارش خبرگزاري فارس، سيامك رحيم‌پور امروز به دليل شكايت امير قلعه‌نويي به دادگاه رفت تا در مورد برخي از مصاحبه‌هايش توضيح بدهد. در پايان اين جلسه بازپرسي مقرر شد جلسه دوم دادگاه با حضور امير قلعه‌نويي و سيامك رحيم‌پور برگزار شود و اين دو مربي با يكديگر رودررو شوند. به احتمال فراوان دومين جلسه دادگاه هفته آينده برگزار مي‌شود. گفتني است رحيم‌پور مصاحبه‌هايي انجام داد و مواردي را بيان كرده است كه امير قلعه‌نويي به دليل همين اظهارات از مربي استقلال شكايت كرد.

در انتظار پاسخ آزمایشات /ناصر حجازی در بیمارستان بستری شد


به گزارش خبرگزاري فارس، در چند روز گذشته خبرهاي ضد و نقيضي در رابطه با بيماري ناصر حجازي و ابتلاي وي به سرطان ريه مطرح شده اما از سوي هيچ منبعي تاييد نشده است. آتيلا حجازي فرزند سرمربي اسبق استقلال صبح امروز در گفت و گو با خبرگزاري فارس اعلام كرد امروز پزشك ناصر حجازي نوع بيماري وي را مشخص مي كند. اين درحالي است كه دروازه بان سال هاي دور استقلال و تيم ملي امروز در بيمارستان كسري بستري شده است.

دوستان وبلاگ(کلینیک دامپزشکی آهو)

دوستان شکلاتی می خواهم شما را با دو تن از بهترین دوستان و حامیان وبلاگ آشنا کنم,دوستانی که بیشترین اوقات خود را برای خدمت به آفریدگان خالق بی همتا سپری می کنند دوستانی که تمام دانش و توان خود را به کار می گیرند تا بتوانند حیوانی را از مرگ نجات دهند زیرا آنها (مانند ما شکلاتی ها)این طرز تفکر را دارند که حیوانات نیز مانند ما انسانها حق حیات دارند و باید حق آنها را محفوظ دانست, دو دوست ما یعنی دکتر وحید رضاخانی به همراه همسرش دکتر مروارید پشدار توانسته اند تحقیقات علمی متعدد و تاثیر گذار در رشته دامپزشکی انجام دهند و به راحتی می توانید با یک جستجوی کوچک در موتور های جستجو مجموعه ای از این مقالات دسترسی پیدا کنید ,احساس مسئولیت قابل تقدیر آنها باعث شده در شمال کشور با وجود دکترهای دامپزشکی حیوانات خانگی فراوان این زوج بدرخشند.

آرزوی موفقیت برای دکتر های جوانمان و تمام جوانان ایرانی.


در ضمن به زودی وبلاگ http://petclinicahoo.blogspot.com نیز راه اندازی می شود.

معرفی وبلاگ(چشمک)

شاید اغراق نباشد در مورد وبلاگ یکی از دوستان از واژه متفاوت ترین وبلاگ استفاده کنم

قضاوت با شما این شعر مقدمه وبلاگ است:

آدمک آخردنیاست بخند

آدمک مرگ همین جاست بخند

دست خطی که تورا عاشق کرد شوخی کاغذی ماست بخند

آدمک مست نشوی گریه کنی کل دنیاسراب است بخند

آن خدایی که بزرگش خواندی به خدا مثل تو تنهاست بخند

شما بگویید متفاوت نیست؟

پس حتما به این وبلاگ سر بزنید!

http://twinkle2009.blogfa.com

داستانک(معلولان را دریابیم!)

من خودم فردی بودم که اگر معلولی می دیدم آن روز نهار نمی توانستم بخورم,ولی بعد از اندکی تامل به خود آمدم که مگر آنها چه کرده اند که من با آنها این چنین برخورد می کنیم؟مگر جز این است که آنها باید در برابر خواسته پروردگار خویش سر تعظیم فرود آورده و شرایط خود را بپذیرند؟پس ما هم آنها را در یابیم با شرایط جدیدشان نه محبت بیش از حد نه کم محلی

*********************************************************************************

داستان درباره سربازی است که پس از جنگ ویتنام می خواست به خانه خود بازگردد.سرباز قبل از این که به خانه برسد، از نیویورک با پدر و مادرش تماس گرفت و گفت:« پدر و مادر عزیزم، جنگ تمام شده و من می خواهم به خانه بازگردم، ولی خواهشی از شما دارم. رفیقی دارم که می خواهم او را با خود به خانه بیاورم.»پدر و مادر او در پاسخ گفتند:« ما با کمال میل مشتاقیم که او را ببینیم.»پسر ادامه داد:« ولی موضوعی است که باید در مورد او بدانید، او در جنگ به شدت آسیب دیده و در اثر برخورد با مین یک دست و یک پای خود را از دست داده است و جایی برای رفتن ندارد و من می خواهم که اجازه دهید او با ما زندگی کند.»
پدرش گفت:« پسر عزیزم، متأسفیم که این مشکل برای دوست تو بوجود آمده است. ما کمک می کنیم تا او جایی برای زندگی در شهر پیدا کند.»پسر گفت:« نه، من می خواهم که او در منزل ما زندگی کند.»آنها در جواب گفتند:« نه، فردی با این شرایط موجب دردسر ما خواهد بود. ما فقط مسئول زندگی خودمان هستیم و اجازه نمی دهیم او آرامش زندگی ما را برهم بزند. بهتر است به خانه بازگردی و او را فراموش کنی.»در این هنگام پسر با ناراحتی تلفن را قطع کرد و پدر و مادر او دیگر چیزی نشنیدند.چند روز بعد پلیس نیویورک به خانواده پسر اطلاع داد که فرزندشان در سانحه سقوط از یک ساختمان بلند جان باخته و آنها مشکوک به خودکشی هستند.پدر و مادر آشفته و سراسیمه به طرف نیویورک پرواز کردند و برای شناسایی جسد پسرشان به پزشکی قانونی مراجعه کردند. با دیدن جسد، قلب پدر و مادر از حرکت ایستاد. پسر آنها یک دست و پا داشت!