۱۳۸۸ آذر ۱۲, پنجشنبه

یه داستان با حال!


این داستان کوتاه را در یکی از سایت ها خواندم جالب بود شما هم بخوانید نظرتان را بگویید:


اتوبوس تقریبا ً خالی بود و می شد کنار پنجره بنشینی تا وقتی باد به صورتت می خورد، چشمانت را ببندی و از گرمی خورشید لذ ّت ببری.- خوبه که خلوته.- آره. این جوری راحت می تونیم کنار هم بشینیم.لبخندی بر لبانم نشست. اتوبوس به راه افتاد. خدا پدر آنکه این گل های بنفشه را کنار اتوبان کاشته بیامرزد. واقعا ً دلپذیر است؛ حتی دوست نداری چشمانت را ببندی.- میگم قشنگن، نه؟- آره، خیلی قشنگن. من دوستشون دارم.- ولی هیچ کدوم به قشنگی چشمای تو نیستن عزیزم.انگار که سرش را پایین انداخت و لبخندی زد. خیلی آرام، مثل نسیم، مثل نور. خیلی دوست داشتنی بود، حتـّی وقتی به من هم نگاه نمی کرد. همان طور نشسته بودم و باد بر صورتم می نواخت. ای کاش می توانستم دستانش را بگیرم و بگویم چقدر دوستش دارم.- مگه قول نداده بودی ترک کنی؟یک لحظه به خودم آمدم. دیدم یک نخ سیگار را از پاکت در آورده ام و با آن بازی می کنم. به راستی فراموش کرده بودم. شاید هم اصلا ً قولی نداده بودم؛ خاطرم نیست.... حواسم جای دیگری بود.- عزیزم! تو اتوبوس که نمی شه سیگار کشید، می شه؟- هرچی! اگه نمی کشی پس چرا خریدی؟- نمی دونم.چشمانم را بستم تا خود را در وزش باد از همه چیز رها کنم. فکرم آنجا نبود؛ مثل همیشه.- رسیدیم.برخاستم و به سمت در روانه شدم. شاید تمام مدت خواب بودم. نمی دانم.- چند نفرین؟آهـــی کشیدم و نیم نگاهی به دو بلیطی که در دستم بود انداختم....- یک نفر.- به سلامت.از اتوبوس پیاده شدم. سیگاری آتش زدم. باد به صورتم می نواخت

۱ نظر:

  1. salam dastane ghabli zibatar bood age khode toon dastan benevisin ghashang tare

    پاسخحذف

چگونه نظر دهیم؟
بعد از اینکه نظرتان را داخل کادر پایین نوشتید از قسمت کشویی «نظر به عنوان:» (اون پایینه) گزینه «نام/آدرس اینترنتی» رو انتخاب کنید . آدرس اینترنتی می تواند همان آدرس وبلاگتان باشد که اختیاری است (اگه دلتون خواست بنویسد اگرم که نه خالی بگذاریدش) . بعد از نوشتن اسم و آدرس اینترنتی ( در صورت داشتن ) بر روی دکمه ارسال نظر کلیک کنید تا نظر ارزشمندتان با موفقیت در وبلاگم منتشر بشود.با تشکر موفق باشید