سلام دوستان هزینه گزاف اینترنت و شیوه جدید محاسبه هزینه تلفن باعث شده دیرتر پست جدید بگذارم اما:
داستانکی برای خدا بازتاب گسترده ای داشت حتی بعضی از نظرات قابل انتشار نبود بعضی ما را به پوچ گرایی متهم وبعضی تشویق می کردند چندین سایت شیطان پرستی نیز اظهار تمایل کرده بودند پایان داستان را آنها تعیین کنند و بعضی دیگر از دوستان ما را به تاریکی گرایی و نشناختن رنگ زیبای خاکستری متهم نمودنند برخی نیز ارزشی برای گفتن ندیده و فقط به این که حرفی برای گفتن در مطالب است بسنده کردند
از همه دوستان متشکرم نظرات شما نشان از عقاید قابل احترام شما دارد ولی:
1:دوستان پوچ گرا و شیطان پرست ادامه داستان را مطالعه نکنند چون مطابق میل آنها نیست
2:دوستانی هم که رنگ خاکستری را می شناسند در نظر خود تجدید کرده و معنای آن را با ما تجربه کنند
3:آن دوستی هم که وبلاگ را دارای خرفی برای خواندن می داند ما را تنها نگذارد
4:بقیه هم که ما را تشویق کرده اند ممنون
با ما باشند چون داستان ادامه دارد...
برای تغییر ذائقه هم شده داستانکی متفاوت و خنده دار را برایتان منتشر می کنم تا زیاد غمگین نشوید
مطمئنا با خدایان هیچوقت غم نمی بینند
**************************************
اصفهانیه داشته توی اتوبان با سرعت ۱۸۰ کیلومتر در ساعت میرفته که پلیس با دوربینش شکارش میکنه
و ماشینشو متوقف میکنه.
پلیسه میاد کنار ماشینو میگه: گواهینامه و کارت ماشینو بدین.
اصفهانیه میگه: من گواهینامه ندارم.
این ماشینم مالی من نیست.
کارتا ایناشم پیشی من نیست.
من صَحَبی (صاحب) ماشینا کشتم آ جنازشا انداختم تو صندوق عقب.
حالاوَم داشتم میرفتم از مرز فرار کنم،
شوما منا گرفتین.
پلیسه که حسابی حیرت زده شده بوده بیسیم میزنه به فرماندهاش و عین قضیه رو تعریف میکنه و درخواست کمک میکنه.
فرماندهاش هم میگه تو کاری نکن من خودم دارم میام.
فرمانده در اسرع وقت خودشو به محل میرسونه و به راننده اصفهانی میگه: آقا گواهینامه؟
اصفهانیه گواهینامهاش رو از تو جیبش در میاره میده به فرمانده. فرمانده میگه: کارت ماشین؟
اصفهانیه کارت ماشین که به نام خودش بوده رو از تو جیبش در میاره میده به فرمانده.
فرمانده میگه: در صندوق عقب رو باز کن.
اصفهانیه درو باز میکنه و فرمانده میبینه که صندوق هم خالیه.
فرمانده که حسابی گیج شده بوده،
به اصفهانیه میگه: پس این مأمور ما چی میگه؟!
اصفهانیه میگه: چی چی میدونم والا جناب سرهنگ!
حتماً الانم میخَد(می خواهد) بگد من داشتم ۱۸۰ تا سرعت میرفتم؟
و ماشینشو متوقف میکنه.
پلیسه میاد کنار ماشینو میگه: گواهینامه و کارت ماشینو بدین.
اصفهانیه میگه: من گواهینامه ندارم.
این ماشینم مالی من نیست.
کارتا ایناشم پیشی من نیست.
من صَحَبی (صاحب) ماشینا کشتم آ جنازشا انداختم تو صندوق عقب.
حالاوَم داشتم میرفتم از مرز فرار کنم،
شوما منا گرفتین.
پلیسه که حسابی حیرت زده شده بوده بیسیم میزنه به فرماندهاش و عین قضیه رو تعریف میکنه و درخواست کمک میکنه.
فرماندهاش هم میگه تو کاری نکن من خودم دارم میام.
فرمانده در اسرع وقت خودشو به محل میرسونه و به راننده اصفهانی میگه: آقا گواهینامه؟
اصفهانیه گواهینامهاش رو از تو جیبش در میاره میده به فرمانده. فرمانده میگه: کارت ماشین؟
اصفهانیه کارت ماشین که به نام خودش بوده رو از تو جیبش در میاره میده به فرمانده.
فرمانده میگه: در صندوق عقب رو باز کن.
اصفهانیه درو باز میکنه و فرمانده میبینه که صندوق هم خالیه.
فرمانده که حسابی گیج شده بوده،
به اصفهانیه میگه: پس این مأمور ما چی میگه؟!
اصفهانیه میگه: چی چی میدونم والا جناب سرهنگ!
حتماً الانم میخَد(می خواهد) بگد من داشتم ۱۸۰ تا سرعت میرفتم؟
به نظر من که توی داسناتکی برای خدا مطالب جالب و زیبایی وجود داره و من یکی که از خوندنشون لذت می برم.
پاسخحذفاین ظنز هم خوشکل بود.
آپم...