۱۳۸۸ بهمن ۲۰, سه‌شنبه

داستانک هایی برای خدا!!(قسمت دوم)

خدای بزرگم:
اون خانومه رو که یادته عزیزکم همون که آرزو داشت مادر بشه نذر و نیاز کرد تا بچه دار بشه وقتی که بچه دار شد سختی هایش چند برابر شد شوهرش که معتاد بود اون رو با بچه گذاشت و رفت واسه اینکه دستش به سمت کسی دراز نشه مجبور شد تو یه جای پرت خونه بگیره آب نداشت سقف اش چکه می کرد وسیله گرمایی هم فقط روزی چند ساعت به راه بود هر روز صبح باید مسیری طولانی را می رفت تا به مسجد برسد و آب بیاره دخترش که حالا بزرگ شده بود هر روز بر سر همین موضوع دعوا می گرفت,دختر:تو که می ری آب بیاری شب یا نصفه شب برو آخه دوستام می بینند شرمنده می شم مادر:"آخه من شب تنهایی تو کوچه تاریک می ترسم ولی چشم فردا زودتر می رم" ,یک روز صبح از خواب بیدار شد تو اون سرمای وحشتناک زمستان برای دو بشکه آب به کوچه زد دیگر طاقت اش تاخ شده بود ولی چهره دخترش جلوی چشم اش می اومد و دلگرم می شد وقتی به خانه برگشت با نامه دختر روبرو شد:"من واسه همیشه از اینجا می رم چون تو پول نداری."
تنها نکته اتکا ,اون دختر پسره رو که فراموش نکردی تو کوچه داشتن با هم قدم می زدند,همون ها که سالهاست با هم دوستند همون ها که عاشقانه از نوع عاقلانه هم دیگر رو دوست دارند ,عاقلانه برای این که سطح تحصیلاتشون مثل همه هر دو بیشتر عمرشون رو در تحصیل گذروندن ,وضعیت خانوادگی شان در یک سطح است سطح متوسط جامعه,علایق شون هم در یک سبک است لحظات با هم بودنشان از دنیا دورند و در زمان دور بودن از هم,با دنیای با هم بودن سرگرمند ,ولی ...کاش این "ولی" نبود,آنها در کنار هم احساس خوشبختی می کنند آنها زندگی را دوست دارند برای با یکدیگر بودن,آن دو معنابخش واژه عشق هستند ولی افسوس که نمی توانند با هم تشکیل زندگی دهند چون "انها پول کافی برای شروع زندگی ندارند."
خدایا می دونی شما دو دسته بنده داری:ثروتمند و فقیر. شب سرد زمستون توی اطاق گرم داشت با تلفن از ساختمان های نیمه کاره اش صحبت می کرد از آنکه زودتر تمام شود تا پروژه بعدی را شروع کند,حرص و جوش او به دلایل منطقی خودش بود:احساس می کرد باید ماشین اش را به روز کند چون یک سال از ماشین قبلی می گذشت,به خاطر همسرش که سر چشم وهم چشمی اصرار بر کوچک بودن قصر 700 متریشان داشت خرج فرزندانش که جای خود داشت .بسیار سعی میکرد تا خشن صحبت کرده تا تاثیر کافی را بر آن طرف خط بگذارد,حرص جوش باعث شد به شدت احساس تشنگی کند به آشپزخانه رفت تا نوشیدنی خنکی بنوشد گرمای وجودش بیشتر از ان بود تا با نوشیدنی کاهش یابد بلوزش را در آورد و به طرف پنجره رفت تا خنک شود,بعد از باز کردن پنجره شکی بر او وارد شد,دیگر قدرت پاسخ به آن طرف خط را نداشت,شک او به دلیل دیدن پیر مرد بی سر پناهی که بود که از سرما بر خود می لرزید و در زباله ها به دنبال لقمه ای غذا برای سیر کردن خود می گشت,فکری که از ذهنش گذشت و او را شکه کرد این بود فرق من و آن پیر مرد چیست؟پاسخ اش روشن بود:"پول".
دیروز که رفته بودم سوپر مارکت فرشاد واسه خرید خدایم,شاهد دعوای پسری چهار پنج ساله با فرشاد بودم اصرار شدید فرشاد بر قیمت بالای دستکش و استدلال زیبای پسرک بر این موضوع که مادرم به این دستکش نیاز داره چون دستش پوست پوست شده ,در این کلنجار پسرک به جایی نرسید عصبی شد و فریاد زد:"بابا تو قلکم همین قدر بود دیگه پول ندارم."
ادامه دارد...

۶ نظر:

  1. salam
    chera inghad tarik?be nazaram adam baiad dar kenare zeshtiae maamule doniae atrafesh zibaiiasham bebine o az khodash be khatere tamame zbaiiae atrafesh shaker bashe.in zeshtian ke zibaia ro ziba mikonan.mage na?be nazaram u az un daste afradi hastin ke hame chi o ya siah mibinin ya sefid vali khakestariam joze rangast!!!!!!!!!va albatte zard o abie aramsh sabze sadab

    پاسخحذف
  2. سلام مطالبت حداقل يه حرفي واسه گفتن داره و اين خيلي زيباست

    پاسخحذف
  3. سلام
    خوبین؟
    کجایین کم پیدا؟
    داستانک فوق العاده ای بود.
    آپم و منتظر اومدنتون

    پاسخحذف
  4. آخرین تکه را از داخل جعبه خارج کرد و در مشتش گرفت . با درخشش خاصی که در چشمانش بود به سمت پیرمرد رفت و آخرین تکه را به او داد . پیرمرد سرش را بلند کرد و دخترک در لابه لای آدم ها ناپدید شد .

    پیرمرد از روی صندلی شکسته اش بلند شد و به سمت پسرکی که در گوشه ای از خیابان مشغول واکس زدن بود ، رفت و آخرین تکه را به او داد . پسرک سرش را بلند کرد و پیرمرد در لا به لای آدم ها ناپدید شد .

    پسرک واکسی پس از تمام شدن کارش آخرین تکه بیسکویت را به دهان برد .. و در میان انبوه آدم ها ناپدید شد.

    پاسخحذف
  5. سلام
    خوبی؟
    یکم نوشته هات با هم غاطی می شن
    ما بروزیم
    ومنتظر
    بای

    پاسخحذف

چگونه نظر دهیم؟
بعد از اینکه نظرتان را داخل کادر پایین نوشتید از قسمت کشویی «نظر به عنوان:» (اون پایینه) گزینه «نام/آدرس اینترنتی» رو انتخاب کنید . آدرس اینترنتی می تواند همان آدرس وبلاگتان باشد که اختیاری است (اگه دلتون خواست بنویسد اگرم که نه خالی بگذاریدش) . بعد از نوشتن اسم و آدرس اینترنتی ( در صورت داشتن ) بر روی دکمه ارسال نظر کلیک کنید تا نظر ارزشمندتان با موفقیت در وبلاگم منتشر بشود.با تشکر موفق باشید