۱۳۸۸ بهمن ۲, جمعه

دلتنگی های زندگی من:


نمی دونم از دلتنگی های مدرسه و کلاس های سی یا چهل نفره زمان جنگ و نیمکت های چوبی سه یا چهار نفره و زنگ تفریح های آزادی و تنفس با ساندویج تخم مرغ!زنگ ورزش های دورازه میله و دنیای خاص خودش یا از دلتنگی برای هادی و هدی و آق بابا یا از لواشک و ترشک های یک تومانی ویا از صبح جمعه های تلویزیون که تنها صبح هفته بود که تلویزیون برنامه داشت آنهم چه برنامه هایی با مدرسه موشها شروع و به (بامزی شرمان و بارباپاپا ...) ختم می شدو یا کارت بازی که انواع مختلف داشت ماشین فوتبال کشور ...بگم,از اسکناس ده تومانی یا تلفن سکه ای 5 ریالی از شغل رویایی بچه ها در اون دوران که همه می خواستند یا دکتر شوند یا مهندس خیلی کم هم که ماجراجو بودند خلبانی را برمی گزیدند از چکمه های پلاستیکی و کاپشن های شمعی از خانه های ویلایی و حیاط دار از پارک نشستن های مردم ,از فیلم های کودکانه دزد عروسکها با آن "نه نه من گشنمه" یا "پاتال" با آن انگیزه بر آورده شدن آرزوهای دوران کودکی از آلبوم تمبری که از برادرم به من رسیده بود و یا ژیان هایی که دورانی داشته اند و پیکان سوارانی که ایرنی سوار بودند یا ننتندو کمودوری که آتاری با آن بازی هواپیما یا دزد و پلیسش و زیردریایی اش آنها را مغلوب کرد ویا تخم مرغ شانسی هایی که با آن که می دانستیم جایزه ای به اندازه دنیا درش جا نمی شود ولی باز هر بار آرزو داشتیم این بار جایزه اش چیز دیگری باشد و ساعت مچی هایی که با گاز گرفتن بر روی دست ایجاد می شد اگر مودب تر بودیم ساعت را نقاشی می کردیم آژیر قرمز و پناهگاه هم که بهترین بازی ما شده بود کیهان بچه ها تنها رسانه کودکانه بود البته دانستنیها هم کم یا بیش پیدا می شد ,در کنار روزنامه دیواری در مدرسه ,شاید جمعه ها بسیار لذت بخش بود تا دلگیر, به پارک رفتن با پدر و مادر و خواهر برادر و شام خوردن در راه پارک ویا جشن تولد گرفتن با آن کارت دعوت های آماده که اسم دعوت شونده و ساعت شروع و پایان و مکان تولد باید پر می شد و یا مداد قرمزی که در دبستان همراه ما بود و حرکات حروف را می گذاشت و یا به مدرسه آمدن اولیا و سوال پرسیدن وضعیت درسی از معلم و انضباطی از مدیر و ناظم و یا عشق مبصر شدن در کلاس اگر هم معدل بیست می شد کارت شهر بازی می گرفتیم و قطع برق های مکرر و کپسول گاز که بوتان داشت و پرسی گاز و ایران گاز که باید زنگ می زدی تا بیاورند و یا بادبادک بازی با آن دنباله های بلندی که هر چه بود زیبایی اش آن بود که خروجی ذهن ما بود,قسمتی از ذهنمان هم که هوشیار و بیدار و مدرسه ام دیر شد و الفی ,وقتی بابا کوچک بود یا نل و حنا بچه های کوه آلپ و یا ....بود,بازی های کوچه را فراموش نکنم که سخت دلتنگش هستم قایم باشک و لی لی و فوتبال پسرانه و خاله بازی دخترانه ,انشای مقایسه غیر قابل مقایسه ها علم وثروت ,پیک نوروزی همراه ما در عید, دنیای زیبایی بود .
امروزه کدامش مانده؟کودکان امروز در آینده از گذشته شان چه خواهند نوشت؟

۲۲ نظر:

  1. سلام
    ااااااااااخ که چقدر دلم برای اون روزا تنگه...
    خیلی تنگ...
    جنگ بود...کمبود بود ولی دلها یکی بود...محبتها واقعی بود...
    انقدر زندگیا تجمل توش نبود....
    آخ که پستتون واقعا تک تک جمله هاش قابل درک بود و با هر یه جمله یه دنیا خاطره از جلوی چشمام رد شدن...
    دلم اون روزا رو می خواد...

    پاسخحذف
  2. SALAM
    vaghean ghashang bud 5bar khundamesh o ashkam o daravord.heiiiiiiiiiiii
    yade tamame un ruza be kheir.jae chanta khatere kam bud,az un khaterehaii sharbate porteghal be dast chmpate mizadim o migoftim ke man shiram o vazire man kojast?,ya az un moghehaii ke man az ali agha kharidam u az koja kharidi?vayyyyyyyyyyyyyyyy yade tamame un ruza be kheir.hame raftand o faghat khaterehashun munde

    پاسخحذف
  3. از پلي استيشن و ديجي مون ها و ... خيلي از اين هاي كه گفتي مشترك بود . چرا من فكر ميكردم شما سنت كمه !! تقريبا همه اش رو حس كردم و ميدونم چي ميگي

    پاسخحذف
  4. سلام ..
    ببخشید که انقدر دیر به دیر میام
    قالبتون رو هم آماده کردم ! براتون میفرستم :-)

    منم فکر میکردم سنتون کمه !

    اون زمانهارو ندیدم .. ولی از بقیه شنیدم ! ولی به نظرم اون زمان مردم با هم متحد بودن ...

    پاسخحذف
  5. سلام
    زمونه جنگش یادم نیست یعنی نبودم
    اما حنا وهیدی یادمه
    اما لی لی بازیامون فوتبال باپسرا
    اون مداد قرمز یادمه
    وقتی بچه بودم خیلی دلم می خواست بزرگ بشم خانم بشم
    اما حالا خیلی بیش تر از اون روزا دلم می خواد بچه بودم
    خیلی دلم می خواد همون صداقتی که تو بچگیم داشتم الانم می داشتمش اما حیف
    که این قلب دیگه به پاکیه اون قلب بچگی نیست
    عالی بود
    بای

    پاسخحذف
  6. یک چیزی رو یادت رفت بنویسی دوست من واینکه وقتی بچه بودیم هیچ وقت تنها نبودیم و همیشه میتونیتیم غصه هامون رو به همه بگیم اما حالا به زور پشت ماسکمون سرپا وایسادیم

    پاسخحذف
  7. سلام

    دفعه اول است که اومدم وبلاگتون ، از طریق کیلاسی.

    آخ که چقدر روزهای شیرینی بود و چقدر قابل درک،
    طفلکی بچه های الان،
    یادمه اون وقتها وقتی میرفتیم مهمونی با اینکه دختر بچه بودیم بیشتر تو کوچه ها بودیم و اکتشاف میکردیم، خونه یکی از اقواممون سمت بلوار ابوذر بود و اونجا ها همه بیابونی میرفتیم و برای خودمون صفا میکردیم ولی الان بچه هامون برای یک دقیقه هم جرات نمیکنیم بفرستیم تو کوچه!!!!!!!!!!
    خیلی خیلی پست قشنگی بود.

    پاسخحذف
  8. فوق العاده بود به نظرم شما باید بجای مهندس شدن نویسنده میشدیا!!!!!!!!!!!1

    پاسخحذف
  9. سلام
    پست واقعا زیبایی بود.
    زمون جنگ که نبودم و نمی دونم چه دورانی بوده واسه بچه های اون زمون ولی یادش بخیر کودکی خودمون.
    توی کودکی آدم همش دنبال سرگرمی،تفریح و بازیها و برنامه های تلویزیون بود و نمی دونست غم و غصه چیه و اگر هم ناراحت بود تو دنیایی که واسه خودش تصور میکرد و همه رو صادق میدونست خیلی راحت حرفش رو میزد.
    ولی الان چی؟؟
    همه سرشون به کار خودشون گرمه و کمتر کسی کودک درونش رو زنده نگه داشته،میخوان بگن بزرگ شدن..

    پاسخحذف
  10. درسته که سنم به بعضی از گزینه های ذکر شده نمی رسه اما لذت خیلی هاشون رو چشیدم.
    درسته هیچ وقت اجازه بازی کردن با بچه های کوچه رو نداشتم اما هیچ وقت نمی تونم لذت بازی با دوستان صمیمی و جمع 4 نفرمون رو فراموش کنم. دوست هایی که حالا بعد این همه سال و به ظاهر بزرگ شدن باهم غریبه شدیم و اگرچه در کنار هم هستیم اما فرسنگ ها از هم فاصله گرفتیم.
    شاید لذت بخش بودن قدیم ها به این خاطر بود که اون موقع روح بزرگ تری داشتیم اما هر چه که سنمون بالاتر رفت گستره نگاهمون کوچیک تر شد و حس کردیم تو این دنیا تنهای تنهاییم بدون هیچ دلخوشی.
    پدر و مادرهای امروزی لذت های کودکیشون رو به خاطره ها سپردن و برای بچه هاشون یه دنیای کوچیک ساختن مطمئنا چند سال بعد درصد زیادی از این بچه ها هر کدوم به نوعی از گذشته خودشون فرار میکنن و این گذشته بی لذت میشه عامل افسردگی و پوچ گرایی آینده این ها.

    پاسخحذف
  11. chera nazaram o sabt nakardi??????????????????????????man ghaharammmmmmmmmmmmmmmmmmmmmmm

    پاسخحذف
  12. یاد آوری گذشته ها برایم من هم دلتنگی میاره و تا بحال به دلیلش فکر نکردم

    پاسخحذف
  13. واقعا عالی بود. البته من فکر کنم شما یه 5-6 سالی از من بزرگتریو من بعضی از اینایی که گفتیو ندیدم و فقط شنیدم ولی اینقدر خوب توصیف کردی که من باخوندن هر کلمه یاد یه خاطره افتادم. بذار چند تا اسمم من بنویسم بازی هفت سنگ و مداد رنگی 24 رنگ. کارت های بازی پسرا و تاخ.لی لی دخترا وگرگم به هوا...
    کارتن های دوران ما هنوزم بهترین کارتن هاست به نظرم و دوران ما بهترین دوران کودکی که فکر نکنم هیچکدوم از کارتن های الان یاعروسک های باربی بی نقص و ماشین های کنترلی هیچکدوم نمی تونن اون حس خوبو به بچه های حالا بده.
    یادش بخیر !
    مرسی بابت این همه حس خوب...

    پاسخحذف
  14. خب
    بر می گردم
    حتما"
    :)

    آهنگ وبلاگ رو که دوست داشتم اساسی

    پاسخحذف
  15. سلام
    ببخشید که اینقدر دیر نظر میدم. این پستت من کلی خاطرات بچگی هام رو برام زنده کرد ولی چه حافظه خوبی داری که اینا همه یادت بودند :)
    ولی اینکه بچه های الان بعدا چی میگن در مورد الانشون واقعا نمیدونم. احتمالا میگن که فساد و دروغ همه جا بود و پاکی و صداقت از بین رفته بود و فقط تو فیلما پیدا میشد. میگن که هر کس میتونست سر دوستش کلاه میذاشت و به این کارش هم افتخار میکرد و ...

    پاسخحذف
  16. خب
    ایمممم
    من
    نه
    کودکم
    کمی
    کودکی می خواهد

    ولی روحم شاد شد خوندم بخصوص اون ساعت مچی هایی که با گاز گرفتن بر روی دست ایجاد می شد من رو به خاطات عجیبی برد
    شاد باشید

    پاسخحذف
  17. این روزایی که گفتین تنها روزهایی بودن که همیشه حسرت اینکه بهشون برگردم تو دلمه

    پاسخحذف
  18. نوستالژيهاي من...
    دلم تنگ ميشود براي آن روزهايم...

    پاسخحذف
  19. امروز همه تو ن می خواین اشک منو در بیارین
    امروز من دلم گرفته
    دل تنگم
    منتظر یه واقعه ام که اشکام جاری شه
    مثه الان
    مثه امروز صبح که با خوندن پست جدید پامچال جون

    وایییییییییییییییییییییییی خدااااااااااااااااااا
    خسته شدم از دنیای ادم بزرگا
    منو به دنیای بچگی م برگردون
    من دیگه دوست ندارم بزرگ بشم
    نمی خوام از کوچه مون فرار کنم
    نمی خوام پشت سر بچگی هام
    یه عالم حرفای بد قطار کنم
    که بگم اون روزا که بچه بودیم
    چیزی از زندگی جالیم نبود
    جز حصیر کهنه لای پنج دری
    چیز دیگه جای قالیمون نبود



    دلبسته به سکه های قلک بودیم
    دنبال بهانه های کوچک بودیم
    رویای بزرک شدن خوب نبود
    ای کاش همیشه کودک بودیم


    دلم گرفت اریا

    پاسخحذف
  20. واقعا که یاد دوران کودکی هامون بخیر که در تمام مدت آن درحسرت یک ساعت مچی و داشتن یک دوچرخه روز شماری می کردم وبعد از گرفتن کارنامه ی قبولی در طول تابستان منتظر قولی بودم که پدربزرگم داده بود.
    یاد مدرسه و صف های صبحگاهی بخیر که ناظم با ترکه ای به استقبال ما می آمد برای دیدن ناخنها وداشتن یقه ی سفیدی که روی مانتوهای زرشکی مان بود. یاد بچه های پیش آهنگ مدرسه ما بخیر که خواهرم نیز یکی از آنها بود و من یواشکی لباس فرم زیبایش را می پوشیدم و جلوی آینه ژست می گرفتم. یاد تغذیه های نان سنگک و پنیر و موز و بطریهای شیر بخیر که مزه آن هیچگاه از زیر زبانم نمیره ....
    دوست عزیز یاد خیلی چیزها بخیر
    ولی بعد از دوران کودکی و ورود به دوران نوجوانی و جوانی وخاطرات جنگ و جیره بندیها و تشیع جنازه های و تحصیل دانشگاه با گزینشهای سخت برای کار و .... جز خاطرات سخت و گاهی تلخ چیزی به یاد ندارم و اگر عمری بود و سالخورده شوم خواهم گفت و خواهم نوشت که چه دیدم و چه شنیدم و چه بر سرمن و هم دوره ای ها و دوستان و همسایه ام آمد.

    پاسخحذف

چگونه نظر دهیم؟
بعد از اینکه نظرتان را داخل کادر پایین نوشتید از قسمت کشویی «نظر به عنوان:» (اون پایینه) گزینه «نام/آدرس اینترنتی» رو انتخاب کنید . آدرس اینترنتی می تواند همان آدرس وبلاگتان باشد که اختیاری است (اگه دلتون خواست بنویسد اگرم که نه خالی بگذاریدش) . بعد از نوشتن اسم و آدرس اینترنتی ( در صورت داشتن ) بر روی دکمه ارسال نظر کلیک کنید تا نظر ارزشمندتان با موفقیت در وبلاگم منتشر بشود.با تشکر موفق باشید