۱۳۸۸ دی ۲۶, شنبه

داستانک(رستوران و پیاده روی!)

فکر کنم یا من خیلی به آدههایی که شب گرسنه می خوابند خیلی فکر می کنم یا آنها تعدادشون در جامعه فراوان شده؟
به هر حال با این که در همین کشور بعضی از گرسنگی دارن می میرن بعضی در انتخاب بهترین غذا مسابقه می دهند و یا کلاس می گذارند و اضافه غذا را به سطل آشغال می سپارند؟!!! عجب صبری دارد خدا!
*********************************************************


بار اولى بود که با دوستش تصمیم گرفتند از مدرسه تا خانه پیاده بیایند. وقت ناهار بود. از رستوران بزرگى که در مسیرشان بود بوى خورشت هاى خوشمزه اى به مشام مى رسید. بوى کبابى ها که دیگر غوغا مى کرد. با خود گفت: «خدا کنه مامان یه غذاى خوشمزه درست کرده باشه» به خانه که رسید؛ مشتاقانه پرسید ناهار چى داریم؟ که مامان جواب داد: آبگوشت. حالش گرفته شد.

با خود عهد کرد که دیگر پیاده نیاید.

۲ نظر:

  1. سلام
    بیچاره که بعد از پیاده روی مجبور بود آبگوشت هم بخوره

    پاسخحذف
  2. بابا بعضی همون ابگوشت هم ندارن باور کن!

    پاسخحذف

چگونه نظر دهیم؟
بعد از اینکه نظرتان را داخل کادر پایین نوشتید از قسمت کشویی «نظر به عنوان:» (اون پایینه) گزینه «نام/آدرس اینترنتی» رو انتخاب کنید . آدرس اینترنتی می تواند همان آدرس وبلاگتان باشد که اختیاری است (اگه دلتون خواست بنویسد اگرم که نه خالی بگذاریدش) . بعد از نوشتن اسم و آدرس اینترنتی ( در صورت داشتن ) بر روی دکمه ارسال نظر کلیک کنید تا نظر ارزشمندتان با موفقیت در وبلاگم منتشر بشود.با تشکر موفق باشید