
تا حالا خیلی شنیده بودیم عشقی زیر بارون شروع بشه اما قصه ای که مهران مدیری به شکل آواز سنتی می خونه متفاوته
از جدایی زیر بارون میگه صداقتی که معلوم نیست وجود داره یا نه!
من که از ترانه اش خوشم اومد شما نظرتون چیه؟
البته آهنگ و صدای مدیری عزیز هم بر کیفیت کار افزوده
******************************************************
آره بارون می آمد آره بارون می آمد
خوب یادمه خوب یادمه
مثل آخرهای قصه این که آدم می ره به رویا
آره بارون می آمد خوب یادمه
زیر لب زمزمه کردم
کی می تونه دل دیونه رو از من بگیره
اونقدر باشه که من دل رو دستش بدمو چیزی نپرسه
دیگه حرفی نمونه وقت وداعش
آره بارون می اومد خوب یادمه
یه غروب بود روی گونه هات دو تا قطره
که آخرش نگفتی که بارونه یا اشک چشمات
دیگه فرقی هم نداره کار از این حرف ها گذاشت و
دیگه قلبم سر جاش نیست
آره بارون می اومد خوب یادمه
خیلی سال پیش توی خوابم دیده بودم
تو رو با گونه ی خیس ات
اونجا هم نشد بپرسم بارونه یا اشک چشمات
اونجا هم نشد بپرسم که بارونه یا اشک چشمات
آره بارون می اومد خوب یادمه آره بارون می اومد خوب یادمه
از جدایی زیر بارون میگه صداقتی که معلوم نیست وجود داره یا نه!
من که از ترانه اش خوشم اومد شما نظرتون چیه؟
البته آهنگ و صدای مدیری عزیز هم بر کیفیت کار افزوده
******************************************************
آره بارون می آمد آره بارون می آمد
خوب یادمه خوب یادمه
مثل آخرهای قصه این که آدم می ره به رویا
آره بارون می آمد خوب یادمه
زیر لب زمزمه کردم
کی می تونه دل دیونه رو از من بگیره
اونقدر باشه که من دل رو دستش بدمو چیزی نپرسه
دیگه حرفی نمونه وقت وداعش
آره بارون می اومد خوب یادمه
یه غروب بود روی گونه هات دو تا قطره
که آخرش نگفتی که بارونه یا اشک چشمات
دیگه فرقی هم نداره کار از این حرف ها گذاشت و
دیگه قلبم سر جاش نیست
آره بارون می اومد خوب یادمه
خیلی سال پیش توی خوابم دیده بودم
تو رو با گونه ی خیس ات
اونجا هم نشد بپرسم بارونه یا اشک چشمات
اونجا هم نشد بپرسم که بارونه یا اشک چشمات
آره بارون می اومد خوب یادمه آره بارون می اومد خوب یادمه


چهار شمع به آرامی می سوختندمحیط آن قدر ساکت بود که می شد صدای صحبت آنها را شنید..اولین شمع گفت:من صلح هستم، هیچ کس نمی تواند مرا همیشه روشن نگه دارد.فکر می کنم که به زودی خاموش شوم.هنوز حرف شمع صلح تمام نشده بود که شعله آن کمو بعد خاموش شد.شمع دوم گفت:من ایمان هستم، واقعا انگار کسی به من نیازی ندارد برای همین مندیگر رعبتی ندارم که بیشتر از این روشن بمانم .حرف شمع ایمان که تمام شد ،نسیم ملایمی وزیدو آن را خاموش کرد..وقتی نوبت به سومین شمع رسید با اندوه گفت:من عشق هستم توانایی آن را ندارم که روشن بمانم،چون مردم مرا به کناری انداخته اند و اهمیتم را نمی فهمند،آنها حتی فراموش کرده اند که به نزدیکترین کسان خود محبت کنندو عشق بورزند.پس شمع عشق هم بی درنگ خاموش شد .کودکی وارد اتاق شد و دید که سه شمع دیگر نمی سوزند.گفت: شما که می خواستید تا آخرین لحظه روشن بمانید،پس چرا دیگر نمی سوزید؟چهارمین شمع گفت:نگران نباش تا وقتی من روشن هستم، به کمک هم می توانیم شمعهای دیگر را روشن کنیم من امید هستم.چشمان کودک درخشید،شمع امید را برداشت و بقیه شمع ها را روشن کرد.بنابر این شعله امید هرگز نباید خاموش شود.ما باید همیشه امید و ایمان و صلح وعشق را در وجود خودحفظ کنیم